نه خودم زندگی میکردم و نه اجازه میدادم مسافرم و فرزندانم زندگی کنند و آرامش داشته باشند. زندگیام آشفته بود، افکارم به قدری مسموم شده بود که شک و بدبینی همه وجودم گرفته بود و دیگر نه عقلم کار میکرد و نه توانی برای مقابله کردن داشتم. اعتیاد، دعوا، توهمات، بدبینی، رنجش، به هم ریختگی و حال بد و . همه و همه مرا احاطه کرده بودند.
فرمان عقل در سایه برنامه ریزی ، تکرار و تمرین
برنامه ریزی برای تعطیلات
رضایت از سفر ؛با برنامه ریزی
زندگی ,ریختگی ,حال ,مرا ,هم ,بدبینی، ,و همه ,و نه ,بدبینی، رنجش، ,توهمات، بدبینی، ,دعوا، توهمات،
درباره این سایت